تا اون جایی که یادم میاد من و داداشم همیشه دوقلو بودیم. الان هم هستیم. اما یه فرقی داره. قبلن به ندرت می شد ما رو جدا از هم دید و به خاطر همین دوقلو بودن ما خیلی بقیه رو گیج نمی کرد. اما الان بعد از این که دانشگاه های مختلفی رفتیم حتی خودمون هم کمتر همو می بینیم.تقریبن هفته ای یکی دو بار. بعضی وقتا که من می رم امیر کبیر یه عده منو با داداشم اشتباه می گیرن و برعکس. البته موقعیش سخت می شه که طرف مقابل، واکنش تو رو نسبت بهش سرد می بینه و وقتی کنار هم نیستیم باورش نمی شه که ما دوتاییم. مثلن همین چن روز پیش یکی از بچه ها که خیلی هم با هم آشنا نبودیم رفته بود امیر کبیر و با فکر این که تو اونجا یه آشنا دیده رفته بوده و کلی با داداشم حرف زده بوده واین صوبتا. آخرش هم وقتی دست گیرش می شه قضیه از چه قراره، یه فیلم از خواب من سر کلاس حل تمرین فیزیک نشون داده بود! یا کمی قبل تر چند وقت پیش داشتم تو راهرو خوابگاه می رفتم به سمت اتاق که یکی بلند سلام کرد از اونجایی که من تو اونجا کسی رو نمی شناختم با خودم گفتم با یکی دیگه بوده. گذشت تا یه بار رفته بودم خوابگاه پیش داداشم که همون بابا رو دیدیم (که قاعدتن من اون موقع به جا نمی آوردمش) و دلیل برخورد سرد منو فهمید. کلن الان وضعیتم جوری شده که خیلیارو نه میدونم اسمشون چیه نه می شناسم نه هیچی اما با هم سلام واحوال پرسی می کنیم. تا این که یه شب رفته بودم مسواک بزنم، عینک نداشتم یکی رو دیدم، به هم سلام کردیم. اما من نشناختمش. کلن اینکه بپرسی طرف کیه هم حس خوبی نداره پس بیخیال شدم. بعدن وقتی دوباره همونو با عینک دیدم باز هم نشناختمش، اما این بار اون گفت: ببخشید شما رو به جا نمیارم،شما؟ این جا بود که فهمیدم این مشکل فقط مال من نیست.

 

حالا دارم ازشما می پرسم، شما؟

 


یاحق!