قصد داشتم قبلا این پست رو بنویسم اما همه اش تنبلی میکردم. الان که این کادو رو گرفتم دیگه مصمم شدم که بنویسم.
تنها کسی تو دوران دانشگاه که میتونم ادعا کنم درکش میکردم و اون هم منو درک میکرد، حسین بود. این حسین خودم نیست یه حسین دیگه است. هر چند تکنیکالی این جمله در مورد خودم هم صدق میکنه :) شاید خوب باشه سعی کنید دوستایی انتخاب کنید که باشون هم اسم نباشید.
یه وقتایی یکی رو میبینی و هنوز خیلی نشناختیش اما باش حس نزدیکی میکنی. این آدمارو از دست ندید که دوباره پیدا کردنشون سخت ترین کاره. حسین رو من اولین بار تو اردوی مشهد دیدم نسبتن پسر شاداب و پایه ای بود. کمی هم دانشگاه دیدمش اما گذشت تا مدرسته تابستانی ریاضی زنجان. از قضای روزگار تو یه سوییت بودیم برای دو هفته و فرصتی بود برای حرف اکادمیک زدن. واقعا این روزا کم پیدا میشه کسی که از مساله و حلش عمیقا خوشش بیاد ولی حسین اینجوری بود و لذت می بردم. چه دوره خوبی بود. شب اول یادمه یه سوسیس تخم مرغ مشتی زدیم خیلی خوش میگذشت کلن! برای این برنامه ها هم دلم تنگ میشه، دیروز داشتم با پارسا میگفتم چقد مسابقههایی که دبیرستان شرکت میکردیم خوب بودن. سه روز بی دغدغه میرفتیم یه جایی و سوال حل می کردیم و مسخره بازی! این دو هفته هم همینجوری بود به شدت بیکار و بیبار و بی عار بودیم و هر کاری که پیش میاومد میکردیم! دانشگاه علوم پایه زنجان رو درو کردیم یادمه. با همه جاش عکس گرفتیم. دانشگاه قشنگی بود هم.
بعد از مدرسه بیشتر آشنا شدیم و حرفای زندگی اینا هم میزدیم. اون شبی که بعد از wss رفتیم از این ساندویچی بخور بترک های ستارخان یادم نمیره :) پیاده برگشتیم تا خوابگاه. شب خیلی خوبی بود. یه فرقایی داشتیم ولی در کل این که میتونستیم به یه مساله از یه دید نگاه کنیم و نفرت مشترک داشته باشیم خیلی خوب بود. نکتهی دوم در انتخاب دوست رو اینجور بگم که سعی کنید نفرت مشترک داشته باشید، علاقهی مشترک اصلن مهم نیست! تو استخر هم خیلی یادمه حرف میزدیم. استخر شریف محلی بود که جرقه مهم ترین بحثها و کارهای شریف شکل می گرفت. یادمه مثلن تو استخر دکترعلیشاهی رو دیدم گفتم تی ای ات بشم؟ گفت بشو، بعد تی ای اش شدم :-) استخر رفتن هم خیلی چیز جالبی بود همینجوری مثلن به حسین اسمس میدادم استخر میای؟ یه ربع بعد تو جکوز نشسته بودیم. واقعا حسین پایه بود.
به هر حال کم تونستم با حسین صحبت کنم اما از روحیهی بیخیالیش خوشم میومد و تحسین میکردم (مودبانه ترش میشه روحیهی به تخمم). الان که موقع رفتنه حس میکنم اگه برمیگشتم به قبل قطعن دفعات بیشتری استخر میرفتیم. اما خب خدافظی همیشه همینه. همیشه هرچقدر کسی رو ببینی بازم موقع خدافظی کمه. امیدوارم بازم بعدن ببینمش (سال بعد اپلای کنه بیاد تورنتو).
پی نوشت: راجب طرح تی شرت هم بگم که این یه نقاشی از وبلاگ مورد علاقه ام Wait But Why عه!
در یک روز بارانی در تهران!
این هم طرح کادوی مذکور
اگه بگم اون شب بعد wws یا استخر اصلا یادم نمیاد باور میکنی؟ ولی عوضش یادمه یه بار رفتیم ویراتک بعد رفتیم خوابگاه و برای ان امین بار گفتیم این بار دیگه به ابراهیمی ایمیل بدیم بریم باهاش کار کنیم و بازم نرفتیم
اگه برگردم عقب حتما حتما این را پیگیری میکنم که انجام بدیم نمیخوام این تجربه را نداشته باشم
راستش شاید مهمترین جایی که به اپلای فکر کردم وقتی بود که گفتی داری میری. اگه بخوام اپلای کنم فک کنم فقط به تورنتو و نشد به کانادا فکر میکنم. سر ابراهیمی هم کار علمی ش برام مهم نیست دورهم بودنش برام مهم بود.
امیدوارم کلی بهت خوش بگذره حسین. و از ته قلبم ارزو میکنم برعکس الان که نصف خاطراتی که این جا گفتی را فراموش کردم هیچ وقت حس الانم را فراموش نکنم.
الان که خیلی دور شدم از فضای حل مسئله اون تیکه اول پستت خیلی دردآور بود. خوشحالم که داری این فضا را ادامه میدی. انشاالله که اگه بعدا هم نخواستی ادامه بدی حداقل به یه اوراگاسم جدی برسی توش
دلم میخواد بازم هم را ببینیم نه یه بار بلکه زیاد.