پانوشت

دست نوشته های حسین نادری

خاطراتی که آدم هاش دیگه نیستن غم انگیزن؛ خاطراتی که آدم هاش هستند اما نه اون آدم قبلی، غم انگیزترن .... من همیشه از اشتباهات کسایی درس می گیرم که به توصیه های من عمل کردن .... بعضیا برای هر راه حلی، یک مشکل سراغ دارن .... برنده شدن توی بحث با یک آدم باهوش سخته ولی برنده شدن توی بحث با یه آدم احمق غیر ممکنه .... حس اون شب امتحانایی که می دونستی چه بخونی چه نخونی افتادی .... گونه ی نادری که وقتی به گذشتشون نگاه می کنن؛ آرزوی برگشت زمان برای عوض کردن تصمیماتشونو ندارن .... هیچ چیز نامتناهی وجود نداره. افتاد تو دور! :) ....

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان حل مساله» ثبت شده است

فاکتوریل!

دیروز صبح ساعت نه امتحان AP داشتم و دیشبش هم خودم رو آماده کرده بودم، ولی درست نخوابیده بودم. ماه رمضونه دیگه درست نمیشه خوابید. شب دیر می خوابی، تا یه ذره هم چشمات رو هم می ره باید پاشی سحری بخوری و این قضایا. ساعت ۷ آلارم گذاشتم که بیدار شم و دوباره صبح یکم دیگه بخونم و بعدش برم دانشگاه. ساعت ۷ با صدای گوشی بیدار شدم ولی نمی دونم چی شد که دوباره غش کردم، اصلن بعدش یادم نمیومد که چجوری دوباره خوابم برده. هیچی  گرفته بودم خوابیده بودم که یهو  از خواب بیدار شدم دیدم ساعت حدود ۹:۱۰ دقیقه اس، سریع لباس پوشیدم و دویدم تا نه و ربع خودمو رسوندم در دانشگاه. این رو هم بگم که چون عجله داشتم یادم رفت عینکمو بذارم. وقتی رسیدم دانشگاه به یه مشکل دیگه ای هم برخوردم این بود که نمی دونستم امتحان کجا برگزار می شه، دیروز می خواستم از آموزش چک کنم ولی احسان گفت نمی خواد، فردا می ری می بینی بچه ها کجا جمع شدن، می فهمی امتحان همون جاس. ولی خب من دیر رسیده بودم و همه سرجلسه بودن. شروع کردم ابنس (ساختمان ابن سینا) رو کلاس به کلاس بگردم. ولی چون عینک نداشتم خیلی مشکل بود باید می رفتم دم در کلاس، دقیق داخلشو بررسی می کردم تا بفهمم چه امتحانیه. این رو هم این جا بگم که من بدون عینک، از دور فقط رنگ لباس های ادما رو تشخیص می دم نه چهره هاشونو، خیلی برام سخت بود. یهو به ذهنم رسید رفتم نگهبانی ابنس ازش بپرسم امتحان کجاست؟ رفتم و بهش گفتم اون هم با کمی طعنه که دیر رسیدی و یعنی این که نمی خواد بری و  تو ارزششو نداری و ... آخرش حواب داد گفت تالار پنج! در حالی که من داشتم توی ابنس دنبال مکان امتحان می گشتم. هیچی  دیگه دویدم به سمت تالار ها و رفتم تالار پنج، حدس می زدم اون جا هم مراقبا بگن برگرد خونتون و ... چون مرافب هایی که آموزش می ذاره معمولن زیاد گیر می دن ولی از شانس این دفعه آدم های خوبی بودن، سریع بهم گفتن حله و برو شماره صندلیتو ببین. دوباره کلی دویدم تا اول تالارها و شماره صندلیم رو پیدا کردم و آخرش هم با راهنمایی یکی از مراقبا صندلیمو پیدا کردم.


حالا تازه امتحان شروع شده بود، سه ساعت وقت داشت. اولش کلی نفس نفس می زدم و به خاطر دویدن دهنم خشک شده و بود و پاهام می لرزید البته کاریش نمی شد کرد.  حدود ربع ساعت با همون وضعیت ادامه دادم و جاتون خالی امتحان هم امتحان خیلی مزخرفی بود. هرچند علاقه و احترام خاصی برای استاد بومری قائلم ولی کلن با سیستم ارزشیابی و نمره دهیشون حال نمی کنم، اساسن بدم میاد. سوال یک حدود سه و نیم صفحه کد بی معنی بود که توش همه ی ارث بری و سطح دسترسی و اینام و رفلکشن و  اکسپشن هندلینگ و کوفت و زهرما رو ... اومده بود، گفته بود اینو کامپایل کنید ببینید جوابش چی می شه. سوال دو هم اومده بود کد سوال یکو بیشتر و پیچده ترش کرده بود و گند زده بود بهش و گفته بود  حالا اینو دیباگش کنید. سوال سه یکم منطقی بود، یه کد داده بود می خواست طوری دستکاریش کنیم که ترد هاش مشکل زمانی نداشته باشن. سوال چهار هم گفته بود یه یو ام ال برای یک بازی شبکه ای طراحی کنید که بشه وفتی سرور در حال اجرائه بهش فیچر(کلاس) اضافه کرد و اونو ران کنه. من تا به حال با همچین چیزی مواجه نشده بودم! با این نوع امتحان مدتش به سه ساعت و نیم تمدید پیدا کرد چون بیشتر نمی شد. بعدش  یه سری دیگه تالار پنج امتحان داشتن. به هر نحوی بود امتحانو دادم و آخرش وقتی از سر جلسه پاشدم مستقبم برگشتم خوابگاه و یه دوش گرفتم که حالم عوض شه و برای امتحان زبان که امروز دارم آماده شم. هر چند خیلی نخوندم براش و به جاش نشستم اسپایدر من و لیمیتلس رو دیدم. الان هم که دارم اینو می نویسم حدود یک ساعت دیگه امتحان دارم.


چیزی که می خواستم از نوشتن این متن نتیجه بگیرم این بود که آدم نباید هیچ وقت برنامه خوابش رو که مال طبیعت بدنشه به هم بریزه حالا هر چی می خواد دلیلش باشه. من خودم شاید همیشه اینطور نباشم ولی دوست دارم این طور باشم که ساعت ۱۲ شب بخوابم و ۸ صبح بیدارشم. دقیقن همونطور که هورمون هایی که زمان خواب ترشح می شن بیشتر ساعت ۱۲ ترشح می شن. البته این رو هم بگم که این اتفاق برای من خیلی خوب بود چون توی این دوره ی امتحانات کلی به خاطر تکراری بودن روز ها کسل شده بودم و نیاز داشتم به کمی هیجان!


پانوشت: عکس ها مرتبط با پست نیستن، صرفن چون قشنگ بودن گذاشتم که بمونن!

۱۰۳۸ بازدید ۱۰ نظر

معمای انیشتین

به نام دوست

از اون جایی که من تا حدی کمال گرام، یک سری از پست ها رو تا به نظرم کاملن آماده نشن منتشر نمی کنم. توی تقویم مک هم امروز رو اختصاص داده بودم که پیش نویس های قبلی رو کامل کنم و منتشرشون کنم، ولی یه اتفاقی باعث شد که این کار رو به مدتی بعد تر تعویق بندازم. چون نمی خوام در یک روز بیش از یک پست بنویسم. بگذریم، معمای انیشتین را یادتونه؟ دوران بچگی من یادمه توی کتاب های معما این رو می نوشتن، من اون موقع ها می گفتم این دیگه چه چیزه مسخره ایه خب همه اطلاعاتو با هم در نظر بگیری راحت حل می شه و چون من کلن آدم تنبلی ام حالش ندارم این کار رو بکنم وگرنه خیلی  آسون می تونم حلش بکنم. دیروز تو وبگردی به این معما برخوردم، با خودم گفتم بذار یه بار که شده اینو حلش کنم ببینم چی می گه. یک سری تلاش ناموفق داشتم تا این که در نهایت مساله حل شد. داستان حل مساله رو از دید سوم شخص نوشتم و نتیجه کار پی دی اف زیر شد.

معمای انیشتین

این جا رو اونایی که با لاتک آشنا ان بخونن: برای رسم نمودار من از پکج tikz کمک گرفتم. گفتم فایل نهایی دستورات رو این جا بگذارم که اگه کسی خودش خواست مساله رو حل کنه، یک نمودار آماده داشته باشه.این هم قسمتی از tikz نویسی:

\begin{center}
\begin{tikzpicture}[scale=0.25]
\tikzstyle{every node}+=[inner sep=0pt]
\draw [black] (66.9,-11.1) circle (3);
\draw (66.9,-11.1) node {قرمز};
\draw [black] (66.9,-24.2) circle (3);
\draw (66.9,-24.2) node {بریتانیایی};
\draw [black] (55.2,-55.8) circle (3);
...
\draw [black] (66.9,-21.2) -- (66.9,-14.1);
\fill [black] (66.9,-14.1) -- (66.4,-14.9) -- (67.4,-14.9);
\draw [black] (45.296,-26.598) arc (31.37767:-31.37767:15.75);
\fill [black] (45.3,-43) -- (46.14,-42.58) -- (45.29,-42.06);
\end{tikzpicture}
\end{center}
و نسخه لاتک نمودار به فارسی و انگلیسی. انگلیسی اش هم برای اونایی که به زی پرشین دسترسی ندارن. یه مطلبی که جا داره این جا بهش اشاره کنم اینه که من خودم خوشم نمیاد بنویسم لاتک و موقع حرف زدن همیشه می گم «latex» ولی  به فارسی نوشتن «لیتک» خیلی کار داغونیه. از این بابت شرمسارم.

تا یادم نرفته این رو هم این جا بنویسم که داشتم اسم خودم رو تو وب سرچ می کردم، به یک حسین نادری برخوردم که از جهاتی شبیه به هم بودیم. با این تفاوت که ایشون دوسال از من بزرگتره و پلی تکنیک درس می خونه. این هم وبلاگشون و پستشون درباره ی این قضیه. پیوندش هم کرده ام. ایشالله که تو زندگی موفق باشه!

یاحق!

خانه
۴۸۲ بازدید ۳ نظر