جاده چالوس - داداش
خودم - داداش
جاده مه آلود - خودم
جنگل در ابر - خودم
به نام او
حدود یکی دو هفته ی پیش آرش پوردامغانی رو پشت اتاق معاون آموزشی دیدم. من اون رو می شناختم ولی اون منو نمیشناخت. دیگه با هم آشنا شدیم و یکم به دادوستد داده پرداختیم! خلاصه این که من از وبلاگش که دیگه الان توش چیزی نمی نویسه بهش گفتم و اونم خوشحال شد و قرار شد که دوباره وبلاگ نویسی رو از سر بگیره. من هم که این اواخر دیگه کم کار شدم و چیزی نمی نوشتم، انگیزه گرفتم برای نوشتن. حالا همینجوری می خوام یه پست بنویسم که سنت وبلاگ نویسی ام قطع نشه! نمی دونم از کجا شروع کنم، چون ذهن منظمی برای نوشتن ندارم ولی می خواهم از اتفاقاتی که اخیرن برایم رخ داده است گذرا بنویسم. اول از همه این که خونمون از اصفهان به چالوس رفت. دوم این که چقدر انتخاب واحد پروسه ی مزخرفیه. سوم هم این که اردوی ورودی ها خیلی خوب بود. چهارم این که تنها درس قشنگی که تو ترم سه دارم نظریه زبان ها و اتوماتاعه. پنجم این که هیچ وقت به هیچ کس به جز خودتون اعتماد نکنید. ششم این که رمان خوندن کار خوبیه. هفتم هم این که توعیتر جای وبلاگ رو نمی گیره.
چالوس شهر کوچیک و قشنگیه ولی خب من آب و هوای خشک رو بیشتر دوست دارم. از اون طرف هم دریای آبی، زمین سبز پوش و هوای سفید چیزایی ان که اصفهان و تهران ندارن یا حداقل کمتر دارن.
انتخاب واحد این ترم به من ۷ واحد کلن رسید، دی اس و ادبیات. بعدن تو ترمیم رسوندمش به ۱۸ واحد ولی در آخر آنالیز عددی رو حذف کردم و به جاش معادلات رو برداشتم. موقع ترمیم من تو قطار بودم و چون دیتا تو راه برای این جور مقاصد جواب نمی ده سپردم به یکی که برام انتخاب واحد بکنه. ولی اگه میشد خودم بکنم خیلی بهتر بود. اولش کلی می ترسیدم که حذف ترم شم چون کمتر از ۱۲ واحد دارم اما خب آخرش این طور نشد، کلن نگرانی ها الکی بودن.
امسال من، امیرحسین اخلاصی و علی پرتوفرد سرگروه اردوی راه روشن ورودی ها شده بودیم. اردوی خوبی بود، با آدم های جدیدی آشنا شدم، همچنین سخنرانی دکتر رزوان عالی بود!
من و امین از بهترین خوبای روزگار- اردوی راه روشن- مشهد ۱۳۹۵
درسایی که این ترم دارم تا الان فقط اتوماتا قشنگ بوده، چون خیلی دقیقه و حرفای قشنگی توش زده میشه. درس توی ترم سه چارت نیست ولی چون من می خواستم حتمن با دکتر دانشگر درس بردارم، برش داشتم ولی ایشون چون رییس دانشکده شدن دیگه درس رو ارائه نمی دن و دانشجوی دکتریشون ارائه میده. هرچند به خوبی خود دکتر دانشگر نیست ولی باز هم خیلی خوبه. من که خوشم میاد!
آره دیگه نمی خوام شرح بدم چرا و اصلن بعدن یادم بمونه ولی قضیه اینه که هیچ وقت کاری رو به یکی دیگه (هرچند آدم خبره ای باشه) نسپارید مگه این که یا کارتون براتون خیلی مهم نباشه یا این که طرف دیگه خیلی دلسوز باشه.
رمان خوندن هم کار خوبیه دیگه! بخونید آقا بخونید. هر چند من آدم کتابخونی نیستم ولی دوست دارم. قرار شده تحلیل و خلاصه ای برای مزرعه حیوانات جورج اورول بنویسم. اگه چیز خوبی از آب در اومد ممکنه این جا هم آپلودش کنم حتی!
تازگیا شروع کردم به توعیت کردن. چرت و پرت و طنز توش می نویسم. گفتم شاید بد نباشه اینجا هم معرفیش کنم: خودشی یا داداشش؟
فعلن. باشه تا بعد :)
هفته ی قبل* محمد ذولعلا تماس گرفت گفت که آخر هفته کارسوق ریاضیه و پاشو بیا کمک. من هم باش هماهنگ کردم سه تایی با داداشم و پارسا رفتیم کارسوق. روز اول من یه کلاس داشتم که درباره ی بی نهایت ها توش حرف می زدم، به طور خاص تر مساله های هتل آقای هیلبرت و پارادوکس زنون رو مطرح کردم. داداشم هم کلاس درباره ی شعبده بازی با ریاضیات داشت. کلاس ها خیلی خوب بودن، کلا تجربه تدریس و با بچه ها بودن خوب بود. وضعیتشون هم بگی نگی بد نبود. حدود ۵۰-۶۰ دانش آموز از سمپاد های شهر های اصفهان، زنجان، قم، کاشان، نجف آباد و بقیه شون که یادم نمیاد شرکت کرده بودن.
روز اول من یه کلاس درباره ی شمارا یا ناشمارا بودن مجموعه ها داشتم. ریزمطالب چیزهایی رو هم که مطرح شد توی پی دی اف زیر نوشتم. بچه ها عمومن نصفشون نمی دونستن بی نهایت چیه ولی بقیه تا حدود خوبی مساله رو درک می کردن و کمتر افرادی هم می تونستن سوال حل کنن! داداشم هم یه کلاس درباره ی شعبده بازی های باریاضی داشت و در عمل بیشتر همین کارهایی که متمجیشن ها میکنن رو داشت تو کلاس توضیح می داد (البته بدون پاسور!). از زنگ دوم هم پارسا به صورت خیرخواهانه دستیارش شد و دوتایی سرکلاس از این کارهای خاک بر سری می کردن! کلاس دیگه هم با کیوان بود و داشت رنگ آمیزی بهشون درس میداد.بعد از کلاس ها هم قرار بود یه کارگاه داشته باشن بچه ها و بعدش هم استخر که البته ما نرفتیم :(
روز دوم هم یک سری کلاس های اساتید دیگه بود. استاد تحویلیلان کلاسی داشت درباره ی این که چرا گاهی اوقات تصمیمات زندگی با نتیجه ای که حساب کردن امیدریاضی سود به دست میاد منطبق نیست! مثل بیمه کردن یا شرکت کردن توی لاتاری. یه کلاس دیگه هم استاد شفیعیون داشتن که انگار خیلی خوب بوده و من از دست دادم. اون یکی کلاس رو هم نمی دونم. بعد از ظهر نشستیم چهارتایی من و داداشم و پارسا و محمد سیطره بازی کردیم (هرچند ما دفعه ی اولمون بود که بازی می کردیم) ولی خیلی حال داد! من با یه مقدار گپ اول شدم، کلی شانسم گفت! بعد از اون برای اصفهان گردی رفتیم چهل ستون و سرپرستی دو تا از تیم ها با من بود، کلی خوش گذشت عکس های خیلی خوبی هم گرفتیم که متاسفانه الان همشون رو ندارم و بچه ها همت نمی کنن عکسارو برسونن دستمون! برای همین عکس ها هم از محمد خیلی خیلی تشکر می کنم!
بقیه عکس ها در ادامه مطلب! (به محض این که عکس های دیگه ای دستم رسید اون ها رو هم می ذارم)
بعد که از چهل ستون برگشتیم رفتیم توی راهروی مدرسه تلویزیون روشن بود و اگه اشتباه نکنم بازی یک هشتم کیمیا علیزاده بود. همون جا یکی از بچه ها گفت که اینا هیچ کدومشون هیچی نمی شن، همون موقع باهاش شرط بستم که کیمیا علیزاده مدال میاره (اون موقع شرط مسخره ای بود چون اگه اشتباه نکنم هنوز ایران کار خاصی نکرده بود و کشتی فرنگی کارها هم پشت سر هم داشتن می باختن). که بعد از اون علی زاده پشت سرهم داشت سه امتیازی می گرفت و آخر هم اگه اشتباه نکنم سرامتیاز حریف رو برد! کلی حال کردم! دیگه بعد از اون کار خاصی نبود به جز آب بازی شب و شب رو تو مدرسه خوابیدیم.
صبح روز سوم دیگه کسی حال بیدارشدن نداشت! به زور بیدارشدیم و به اجبار شهاب داور مسابقات نهایی شدیم! یجورایی همون هیات ژوری. اولش فک می کردم کار مسخره ای باشه ولی جو بچه ها تا حدی فان بود و خیلی خوش گذشت! مسابقات به صورت دو حذفی بودن که توشون فقط طلا و نقره و برنز امتیاز می گرفتن و شش تا بازی هم بود که هر کدوم از تیم ها یه نماینده برای هر بازی می فرستاد. بازی ها اکثرن بازی های ترکیبیاتی ای بودن که فهمیدن استراتژی شون یکم برای بچه ها سخت بود و برای همین بی مزه نمی شدن!
بعد از اتمام مسابقات ما هم دیگه برای اختتامیه نموندیم و یادگاری ها رو گرفتیم و برگشتیم خونه. گویا اختتامیه خیلی فان بوده و کلیپ جالبی هم براش درست شده بوده. در پایان باید از آقای دلوی و بصیریانی که مسولان اصلی کارسوق بودن و با وجود مشغله های دیگه ای که دارن باز هم فعالیت پژوهشی تو مدرسه می کنن تشکر کنم. یه همچین اتفاقات خوبی همش مدیون این دونفره! ( والبته کمی قبل تر با آقای میرزاخانلو) و همین طور مسابقات مولتی ویتامین. خیلی خوش گذشت. دوست دارم از این سال به بعد هر سال توی کارسوق شرکت کنم! این دفه با یکی از باحالترین آدمایی که تاحالا دیده بودم آشناشدم «مهران». همونی که تو عکس سیبیل داره، دمش گرم!
پ.ن: این هفته ی قبل که نوشته شده غلط نیست، قراربوده این پست سی ام مرداد نوشته باشه ولی چون الان یعنی۱۱ شهریور تموم شده یه مقدار مشکلات فرازمانی به وجود اومده!
....این پست رو باید قبل تر، بعد از تموم شدن امتحانا می نوشتم ولی حوصله ی نوشتنش رو نداشتم و الان دارم می نویسم. پست های دیگه ای هم هستن که باید منتشرشون کنم ولی چون ناقصن و نمی دونم چطوری باید تمومشون کنم هنوز پیش نویس موندن.
پایان ترم
امتحانا هم هر جور بودن تموم شدن و البته هنوز نتیجه هاشون کامل نیومده. این ترم خیلی درس نخوندم، به طوری که در مجموع تو کل ترم بیش از دو هفته سر کلاس ریاضی دو نرفتم و کل چیزی که براش خوندم شب امتحانی بود و لاغیر. این ترم خیلی بد شانس بودم یعنی هممون بدشانس بودیم، همه ی ورودی های علوم کامپیوتر. نمی خوام دلیلش رو توضیح بدم ولی این برام تجربه شده که استادی که درس رو ارائه می ده خیلی مهم تر از خود درسه! حتی اگه درسی باشه که بش علاقه داری و تازه کلی هم کار کردی و توش مهارت داری. بیشتر از این نمی خوام در موردش بگم. به جز این بقیه ی چیزا خوب بود. پروژه AP هم بازی Agar بود. فاز دو باید بازی رو ایمپلمنت می کردیم، فاز سه هم شبکه اش و تو فاز چهار هم رفلکشن را بهش اضافه خواهیم کرد. من چون می خواستم زودتر برگردم اصفهان و برای تحویل پروژّه زیاد معطل نشم فاز دو و سه رو با سرعت تمام تو امتحانات با کمک مجید (وقاری) زدم و دو روز بعد از آخرین امتحان تحویلشون دادم. تی ایی هم که تحویل می گرفت خیلی همکاری کرد از همین جا ازش تشکر می کنم. این هم عکس و کد پروژه تو گیت هاب:
نسخه شبکه بازی
نسخه دو نفره روی یک کامپیوتر
لینک گیت هاب: نسخه دسکتاپ نسخه شبکه
چقدر بلاگ بیان مزخرفه می خواستم بالا چن تا تب قبل از لینک ها بزنم ولی با ویرایشگر خودش نمیشه.
باشگاه
من چندان اهل ورزش نیستم هرچند اهالی ورزش رو دوست دارم! این تابستون تصمیم گرفتیم بریم باشگاه که یکم بدنمون رو فرم بیاد و فعلن قصدمون اینه که بعدن تو دانشگاه هم ادامه بدیم. اگه خدا بخواد بتونم تربیت بدنی رو پاس کنم!
سربازها
نمی دونم چرا این چند وقته هی هرکی که چند مدته منو ندیده و داره بعد از مدت ها می بینه می گه: «رفتی خدمت مقدس سربازی؟» شاید شکل زیر بی ارتباط نباشه! :دی
شبیه تام هاردی توی Bronson شده، خیلی حال میده!
جدای از شوخی اخیرن یک فیلم توی یوتیوب دیدم که داشت مساله ی حداقل چند تا سرباز برای پوشش کامل یک موزه مورد نیازه رو بررسی می کرد. سوالی که به احتمال خیلی خوبی همه شنیدنش، حتی فک کنم سال بعد از ما ازش توی مرحله دوی آزمون ورودی سمپاد سوال اومده بود. می خواستم ویدیو رو ترجمه کنم و یک مطلب در موردش بنویسم، شروع کردم و حتی حدود یک چهارم هم جلو رفتم ولی دیگه انگیزه نداشتم بقیه اش رو ادامه بدم چون هر کسی که کمی انگلیسی بلده می تونه بره ویدیو رو ببینه و مطلبو بفهمه پس بیخیال شدم و الان فقط لینک فیلم رو این جا می ذارم که بتونید دانلود کنید و استفاده کنید.
برای اون هایی هم که حال ندارن ویدیور رو ببین سوال رو اینجا می نویسم و ایده ی حل سوال رو در ادامه ی مطلب:
-سربازهایی داریم که سر جای خود ثابت اند و زاویه ی دیدشان ۳۶۰ درجه است. ثابت کنید برای این که یک طبقه ی n ضلعی از یک موزه را بخواهیم با سرباز ها کاملن پوشش دهیم به حداکثر کف ثلث n سرباز نیاز داریم.
ملول
این اواخر به خاطر یه حرکتی از بعضی آدم هایی که کمی خود خواهن و زیاده طلب و صرفن می خوان از بقیه سود ببرن رنجیده خاطر شدم و طرح نوشت زیر رو طراحی کردم.
پی نوشت: پست رو به علی نشون دادم، خیلی اتفاقی اون هم الان گفت وقتی که برگشته خونشون موهاشو زده و ثبت نام کرده که بره باشگاه! چه عجبا، دل به دل راه داره.
به نام او
بعد از کامل کردن مقاله مربوط به صفحه تصویری، رفتم سراع نوشته ی زیر رو که قبل تر شروع به ترجمه اش کرده بودم . اما چون فایل اصلی رو به خاطر یک کار احمقانه از دست داده بودم مجبور شدم از صفر شروع کنم هرچند کار زیادی نبود. اول مقاله به معرفی رابطه اویلر می پردازه، بخش بعدی به نامسطح بودن گراف ها و در بخش آخر هم به رنگ آمیزی گراف های مسطح. نوشته ی کوتاهیه ولی پرمغر. یه چیز دیگه اون هم این که دیگه خسته شدم و تقریبن دارم احساس می کنم که ترجمه و حروفچینی با تک کافیه و دیگه دارم برای این کار پیر می شم وقتشه که خودم رو از این صنعت دور کنم، تا بعدن چه شود!
برای صفحه اول ای نوشته می خواستم یه عکسی رو انتخاب کنم که واقعن قشنگ و مرتبط با موضوع مقاله باشه. ولی خب یه اصلی که هست اینه که اگه یه عکس خیلی قشنگ باشه معمولن به کارتون نمیاد و به موضوع کارتون بی ربطه یا اگه هم مرتبط با موضوع باشه قشنگ نیست! یه چیزی مثل قضیه CAP! ولی خب این عکس برخلاف این قضیه عه! هم خود عکس قشنگه هم به مسطح بودن ربط داره و هم به رنگ آمیزی!
عید و هم چنین تعطیلی امروز رو بهتون تبریک می گم! طرح زیر رو چند سال پیش زده بودم، تو ویلاگ قبلی ام گذاشته بودم. امروز این جا هم آپلودش می کنم. خودم که خیلی ازش خوشم میاد!
برای مشاهده ی عکس با سایز بزرگتر کلیک کنید.
پ.ن: راستی الان یه حضور دیگه در تلویزیون هم به Hall of Fame ام اضافه شد. بعله دیگه مشهور شدیم!
فعلن!
به نام او
پارسال، تابستون بعد از کنکور فرصتی پیش اومده بود که کمی بیشتر بیرون بریم و اون موقع بود که بعد از مدت زیادی خونه موندن، بعضی وقت ها می رفتیم پارک برای دوچرخه سواری. عکس های زیر همگی از پارک ناژوان، کنار رودخونه گرفته شدن. دیگه نیازی به ذکر نیست که موقع عکس برداری رودخونه آب داشته! بیش تر عکس ها رو من از داداش گرفتم، اون هم با SIII! یادش بخیر خیلی خوب بود! چند روز پیش دوباره من و داداشم اتحاد ناگسستنی مون رو تجدید قوا کردیم و به اسم قاشوق تو مسابقه کدکاپ تیم دادیم. فعلن که مرحله مقدماتی رو انگار قبول شدیم. تا بعدن چی بشه! دیگه منتظرتون نمی ذارم این شما و این هم عکس ها:
داداش روی یکی از پل های ناژوان
عکس از من، من هم سوار دوچرخه بودم که این عکس رو گرفتم!
بقیه را در ادامه مطلب ببینید.