قبلتر گفته بودم هدفی که این جا رو شروع کردم این بود که «نوشتن»م برای خودم بمونه؛ که بعدتر بتونم نحوه ی فکر کردن گذشته ام، کلمه انتخاب کردنم و دغدغه هایی ام که باعث می شن بنویسم رو ببینم. همیشه نمودارهایی که یک محورشون زمان بود رو دوست داشتم!
الان دانشگاه یورک پذیرش ارشد علوم کامپیوتر گرفتم ولی به خاطر کرونا مرزهای کانادا برای ویزای دانشجویی بستس. قبولی مرحله اولیه درخواست ویزام اومده و آخر شهریور وقت انگشت نگاری استانبول دارم که برم سابقه جرم هام هم بررسی بشه و بتونم ویزای دانشجویی بگیرم. خب دیگه گفتم که وضعیتم پا درهواست و پذیرشم رو به زمستون عقب انداختم و فعلن امید دارم زمستون واکسن بیاد و همه چی خوب بشه و بتونم درسم رو شروع کنم. واقعن میخوام دوسال توی یه چیز غرق بشم و پردازش موازی رو هم دوست دارم. چند وقتیه به خاطر مشغله های زیاد حس عمیق شدن توی یه موضوع رو نداشتم. یادم میاد قبلن چقد با علاقه منطق ریاضی میخوندم و توش غرق میشدم. میخوام کمی به اون موقع برگردم. زندگی بدون دغدغه و زیبا.
خب شرح وضع برزخی فعلی ام رو نوشتم. رفتن، بیشتر از این که معنی اش سلام کردن با چیزهای جدید باشه؛ خداحافظیه. خداحافظی با عادت ها سخته؛ آدم هایی که به دیدنشون عادت داشتی، خیابون هایی که هر روز میدیدیشون، نحوه انجام دادن کارهایی که برات عادت شده بود. اما از خداحافظی با عادت ها سخت تر خداحافظی با چیزهاییه که بخشی از تو می شن. اکثر وقت ها تشخیص دادنشون از عادت سخته اما فرقشون با عادت ها اینه که وقتی جایگزینی برای یه عادت پیدا می کنی بعد از یه مدت نسبتن سریعی می تونی با جایگزین ها ارتباط برقرار کنی و دیگه عادت های قبلی رو جوری فراموش می کنی که گویی از ازل وجود نداشتن. اما وقتی بخوای از چیزایی که تو رو میسازن جدا بشی، تکه ای ازت کنده میشه و درد داره و این حس مشخص می کنه چه احساسهایی واقعی ان. الان که فکر می کنم می بینم که چه چیزایی که فک میکردم مهمن ولی در واقعیت آخرش یه عادت بودن و به راحتی تغییر کردن.
اومدنم به بلد خیلی اتفاقی بود. وقتی ریجکت دوم ویزای شینگینم برای اینترنشیپ اومد خیلی ناراحت بودم و با داداش از پالادیوم تا ولیعصر رو پیاده اومدیم و به پارک ها سر می زدیم. خیلی ناراحت کننده بود چون اولین تجربه ام از اروپا رفتن می شد و از همه چی اینترنشیپ خوشم می اومد. یادمه وقتی با اسماعیل خدافظی کردم و رفتم تو ایستگاه مترو منتظر قطار بودم که اسماعیل بهم ایمیل داد که برای کافه بازار اپلای کن. اصلن نمی خواستم اپلای کنم چون نه توان یه ریجکت دیگه رو داشتم و نه می خواستم کار کنم. تا اون موقع همیشه به خودم می قبولوندم که من مناسب آکادمیا ام و کارکردن توی شرکت ها چیزی بهم اضاف نمی کنه ولی از اونجایی که حوصله نه گفتن نداشتم همینجوری تو یه ایمیل خشک و خالی بدون معرفی رزومه آکادمیکی که برای اینترنشیپم درست کرده بودم رو فرستادم! خب این بود داستان وارد شدنم به بلد، میخوام تا وقتی که چیزهای بیشتری رو که از دوسالی که توی بلد کار کردم(و دارم می کنم) هنوز فراموش نکردم بنویسم. گفتم که اتفاقی و بدون هدف دراز مدت یا سنجیده شده ای به بلد وارد شدم و اون موقع برام کار کردن اصلن مهم نبود اما مثل جاسوسی که بعد از یک مدتی توی نقشش فرو میره و نقشش زندگیش می شه من هم با بلد زندگی کردم و بعد از یه مدتی عنصر اصلی زندگی ام شد.
کارآموزی تو بلد بهترین بود! مساله ای که روش کار می کردم ادغام کردن دو نقشه بود. مساله کاربردی ای بود، برای غنی ترکردن یه نقشه با اطلاعات یه نقشه ی دیگه و برطرف کردن کانفلیکت های چینج ست های ادیتورها به درد میخورد. منتورم رامین بود. رامین(میرشریفی) حرفه ای ترین کسی بود که دیدم. توی کارش جدی بود و با ابزارهای موجود هر مساله ای رو حل می کرد. امین(غیبی) هم هندسه محاسباتی بهم یاد داد و ایده های برای حل مساله میداد و طول اون مدت باهاش روی راه حلم مشورت می کردم. رامین نکته های کوچیک فنی بهم یاد میداد که تشویقم می کرد هر چی بیشتر دوست داشتم باشم توی یه کاری استاد باشم :) آها فک کنم هم من اولین کارآموز بلد بودم و اون موقع کل بلد حدود 13 14 نفر بود.
بعد از کارآموزی تو بلد استخدام شدم و از الگوریتمم توی پروداکشن استفاده میشد که حس خیلی خوبی بود. به تیم مسیریابی اضافه شده بودم. اون اوایل هنوز خیلی از فیچرهای مسیریابی مثل مسیریابی جایگزین یا خلاصه مسیر و ... رو نداشتیم و اولای راه بودیم که همه چی رو پیاده و tune کنیم. اون موقع بود که تازه کارکردن توی یه تیم نرم افزاری رو داشتم یاد میگرفتم و خیلی به رهانش زمان پایین صفر1 علاقه مند شده بودم:) کارکردن توی یه پروژه واقعی نرم افزاری چیزایی به شما یاد میده که تو دانشگاه یاد نمیگیرید. این دوران بود که ناصر(علی آبادی) به بلد اومد و بهترین دوستم توی بلد شد. ناصر آدم باهوشی بود که اکثروقت ها سعی می کرد با کمترین تعداد خط ممکن یه مشکلی رو حل کنه! نگه داری سیستم رو از ناصر یاد گرفتم. این دوران باقر(محمدعلی باقرشمیرانی) تیم لیدرم بود. انقدر باقر تیم لیدر خوبی بود که گاهی اوقات فکر میکردم تیم لیدرشدن کار آسونیه:) خب این رو بگم که باور دارم وقتی یکی کارش رو خیلی خوب بلد باشه جوری انجام میده که هیچ مشکلی حس نمیشه! مثل نقاشی کشیدن های باب راس. و باقر انقدر خوب مسایل بیرون و درون تیمی رو هندل می کرد که هیچ دشواری ای حس نمی شد. فارغ از این ها هم شخصیت باقر خیلی خیلی دوست داشتنی بود، منتظرم بودم دو هفته بگذره تا از حرف زدن باهاش توی یک به یک ها لذت ببرم.
بعد از مسیریابی به تیم ترافیک اومدم. اوایل محمد(رازقی) تیم لیدرم بود، سلبریتی توییتر شریفی که الان هر روز میدیدمش :) با ابوسک(محمدحسین میرابوطالبی) دو نفر دولوپر تیم بودیم و اینجا سیستم های جدیدی رو طراحی کردیم که استک فنی ترافیک رو عوض کردیم. بزرگترین کارمون هم تغییر پردازش بسته ای2 به پردازش جریانی3 بود. این اواسط تیم لیدر عوض شد و ماهان(فتحی) جای محمد رو گرفت. ماهان آدم باهوشی بود که باهاش راجب چیزای سارکستیک خیلی صحبت می کردم و حال می داد. آدمی که علاقه فیلمش شبیهت باشه و سارکسم رو به خوبی بفهمه کم گیر میاد و همین دو تا معیار من برای جذب شدن به آدم هاس :)
خب این ها خلاصه ای از آدمهایی بود که تو بلد باشون از نزدیک کار کردم. هکارای خوبی هم که پیدا کردم آرش(احمدی)، نیلوفر(هاشمی)، ایمان(غلامی)، علی(بهجتی) و بردیا(زمانیان) بودن که دوست دارم بعدن باز هم ببینمشون و همیشه موفق باشن.
پ.ن: این پست به مرور آپدیت خواهد شد و جزییات بیشتری اضافه می کنم.
1. Zero Downtime Deployment
2. Batch Processing
3. Stream Processing