مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان
چند وقت پیش تو تعطیلات عید، فیلم Room رو دیدم. فیلم بسیار خوبی بود. بازیگرا عالی، فیلمنامه و موسیقی هم عالی بودن. به نظر من فیلم نمی خواست مطلب یا نکته خاصی رو به مخاطب تحمیل کنه، بلکه یک سری احساسات رو خیلی عالی بیان کرده بود.خیلی خوب این حس رو به آدم انتفال می داد که «دنیا یعنی چی؟، «آدم کی می تونه خوشحال باشه؟»، «عادت کردن به یک چیز چه جور باعث می شه دید آدم به بقیه چیزها تغییر کنه». فیلم دیالوگ های خیلی خوبی هم داشت. بیش از این نمی گم چون نمی خوام فیلم رو این جا تعریف کنم. می خواستم این شعرو این جا بیارم که دیروز از کتاب «ضد» فاضل نظری خوندم. شعر هم به شدت همون مفاهیم رو داره می گه. اون قدر به فیلم نزدیکه، که من موقع خوندن شعر احساس می کردم این شعر دقیقا برای این فیلم گفته شده!
متن شعر در ادامه مطلب
در این دریا، چه می جویند ماهیهای سرگردانمرا آزاد میخواهی؟ به تنگ خویش برگردانمرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادیاگر این است آزادی مرا بی بال و پر گرداندعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردانمن از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشقطلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردانبه جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاریهمین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردانمن از سرمایه عالم همین یک «قلب» را دارماگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گرداندر این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیستمرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردانفاضل نظری