پانوشت

دست نوشته های حسین نادری

خاطراتی که آدم هاش دیگه نیستن غم انگیزن؛ خاطراتی که آدم هاش هستند اما نه اون آدم قبلی، غم انگیزترن .... من همیشه از اشتباهات کسایی درس می گیرم که به توصیه های من عمل کردن .... بعضیا برای هر راه حلی، یک مشکل سراغ دارن .... برنده شدن توی بحث با یک آدم باهوش سخته ولی برنده شدن توی بحث با یه آدم احمق غیر ممکنه .... حس اون شب امتحانایی که می دونستی چه بخونی چه نخونی افتادی .... گونه ی نادری که وقتی به گذشتشون نگاه می کنن؛ آرزوی برگشت زمان برای عوض کردن تصمیماتشونو ندارن .... هیچ چیز نامتناهی وجود نداره. افتاد تو دور! :) ....

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چرندیات» ثبت شده است

بعد از دبیرستان

الان که نگاه می کنم یه سری تغییراتی محیط بعد از دبیرستان داشت. دانشگاه برا خودش جدا، جداشدن از هم کلاسی ها و دوستای نزدیک جدا، جدا شدن از خانواده  و شهر جدا و جداشدن از داداشم هم جدا. کلی محیط تغییر کرده ولی میشه باش کنار اومد. بعضی وقتا احساس میکنم هم خوبه هم بد. یکی از مهم ترین تغییراش اینه که محیط دبیرستان کلی بستس و باید همونجور که گقته میشه بری و بیای ولی دانشگاه خیلی فضا باز تر شده که البته هم میتونه بد باشه و هم خوب. هر کدوم از این موارد روزای اول کلی خودشو نشون می دادن یا بهتر بگم به عبارتی پادشاهی می کردن. اولش می خاستم برگردم خونه. نمی دونم یا اون موقع خیلی سوسول بودم یا الان خیلی سر سخت شدم. حالا دیگه اوضاع قابل تحمل تر شده. آخرش چی بشه من نمی دونم! یکی از دروغ هایی هم که هس اینه که میگن اوضاع تحصیلی سال بعد بهتر می شه که دروغ از این بزرگ تر وجود نداره. مدرسه که هرسال همینطور بود. دانشگاه هم که الان داریم کلی چرت و پرت می خونیم. به نظرم کلن هیچ وقت شرایط، ایده آل نمیشن. پس سعی میکنم انطباق پذیریمو با شرایط بالاتر ببرم.


خدافز:)

۳۷۶ بازدید ۱ نظر

بازگشت من

چرا به سنت دیرینه وبلاگ نویسی بازگشتم؟


       تا اونجایی که یادم میاد من خیلی نوشتنم خوب نبوده ، اما گه گاهی برای خودم یک چیز هایی می نوشتم. یه وبلاگی وقتی اول دبیرستان بودم داشتم (بهتر بگم با بچه ها داشتیم) که توش به نسبت خوب می نوشتیم. اوضاع واقعن داشت خوب پیش می رفت که با عنایت هاست گرامی زحماتمون به فنا رفت و پروژه متوقف شد. بعد از اون یه وبلاگ درست کرده بودم که توش مطالب خاصی رو می گذاشتم که اون هم پس از یه مدتی متوقف شد(چون دیگه حالشو نداشتم ادامه بدم). اما الان میخام یه جایی داشته باشم بیشتر برای خودم. ایدش بر می گرده به این که چند وقت پیش زد به سرم ایمیل های گذشته رو بخونم. تفریح شدیدن سالم و جالبی بود. با خوندن بعضی ایمیلا احساس کردم که چقد فرق کردم:چه تو نحوه صحبت کردن و چه فکر کردن. کلی احساس پیری کردم. بعضی خاطره ها هم که زنده میشدن  و این خیلی خوشحالم می کرد. بعد از اون به این نتیجه رسیدم که یه چیزایی باید از الانم بمونه که بعدن که برمی گردم پشتمو نگاه می کنم یه چیزایی رو یادم بیاد. حداقل این فیلم زندگیمو یکی دیده باشه(خودم). پس اینجا میخام همه جور چیز بنویسم که بمونه. موقع نوشتن این متن همش یاد یه فیلم می افتادم که تو اون هم نقش اول بعد از یه سری وقایع از خودش پرسید زندگی چیه؟ از ما چی باقی می مونه؟ کی فیلم عمر ما رو می بینه؟ آیا ما هم فراموش می شیم؟ این که کسی یادش نباشه که فلانی هم یه انسان بود همون مردنه؟ و در آخر این که جه جور زندگی کنیم؟


می خوام یکی از کارایی که قبلن می کردم و بعد از یه مدتی کلن فراموش کردم رو هم می خوام زنده کنم.

یاحق!

۲۰۳۸ بازدید